نوبت
روز و شب نشسته و می لمبونه ! چیزی برای ما باقی نمی ذاره ، اگه حرفی هم بهش بزنی دنیا رو بهم میریزه ، این طوری ادامه بده ما از گشنگی می میریم .
لاشخور جوان بعد از گفتن این جمله ها به چشم های لاشخور پیر زل زد . او حرف های لاشخور جوان را زیاد جدی نگرفت و در حالی که او از روی شاخه می پرید ، گفت :
بده بخوره ، چاق وچله شه ! ما شیرهای زیادی را خورده ایم او را خواهیم خورد !!!
نا ممکن
من نمی توانم باور کنم ، فکر می کنم همه اش خواب میبینم ، آخر چطور ممکن است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد ، یا از آب گذشت و خیس نشد؟ ما تمام این کار ها را کردیم ، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم .....
احمق ما مرده ایم !!!
این نوشته از داخل یک کلاه پشمی بر سر مجسمه ای برنزی پیدا شد
مرد زندگی من !!
مواظب خودت باش ، زمستان سختی در پیش است . اگر طاقت نیاوردی خودت را به دیوانگی بزن تا تو را هم به تیمارستان بیاورن ، مطمئنم اینجا به تو خوش می گذرد ...
دوست تو دختر چشم آبی .
سفر
مرد ، ترجیح می داد رود باشد تا سنگ ، یک روز طاقت از دست داد و فریاد زد :
من از اینجا می روم !!!
کسی نگفت نرو ! راه افتاد و به موازات رود حرکت کرد .
می خواست به دریا برسد ؛ به آبی بیکران ، اما وقتی به دشت رسید هراسی وجودش را فراگرفت ،رود در زمین فرو می رفت ....
آخرین ترور
پس از آنکه آخرین ترورش را انجام داد ، تصمیم گرفت بقیه عمرش را با شرافت زندگی کند ! اما وقتی خواست ماسکش را در آورد با مشکل مواجه شد ، ماسک برای همیشه به صورتش چسبیده بود ...
آن ها نباید عاشق شوند
مرد به همکارش گفت :
من تو را دوست دارم !!
دخترک پرسید :
از چی حرف می زنی ؟
مرد جواب داد :
از عشق !!
در درون دخترک قطعه ای با صدای خفیف آژیر کشید ، احساس خطر کرد و بی درنگ گفت:
این برنامه برای من تعریف نشده !!!!
سپس روی اش را برگرداند و رفت .
مرد که به اشتباه خود پی برده بود ، سعی کرد موضوع را با هیچکس در میان نگذارد . بی چاره نمی دانست صدایش در اتاق کنترل ضبط شده است . چند روز بعد او را به کارخانه سازنده اش برگرداندند و آنتی ویروسی قوی در قلبش نصب کردند....
هیچ
آنها در یک روز برفی از هم جدا شدند ،
یکی به سمت شمال رفت
دیگری به سمت جنوب
برف ردپای آنها را پوشاند ، طوری که انگار هرگز نبوده اند !!!!
نظرات شما عزیزان: